Tuesday, January 30, 2007

تولد

چند وقتيه تو فكرمه كه يه وبلاگ درست كنم. هي با خودم كلنجار مي رفتم كه آخه بابا تو چي داري كه بخواي بگي . اين اداهاي روشنفكري از تو گذشته و ... خلاصه از دلم اصرار و از قلبم انكار، تا بالاخره دلو به دريا زدم و اين بلاگ رو درست كردم . وقتي با خودم فكر مي كنم ، مي بينم عمده دلايل تمايلم براي ساختنش عبارت بود از :
- تازگي ها عادت به وبلاگ خواني پيدا كردم . گاهي وقتي كاملا از دور و برم كلافه مي شم يا تو اداره دست و دلم به كار نمي ره ،‌ سري به بلاگ بعضي دوستان مي زنم. راستش يه جايي خوندم اگه مي خواين محيط كارتون براتون قابل تحمل بشه ، به خودتون يادآوري كنين كه بيرون از محل كار چي هستين. من كه بي رودربايستي مي دونم چيز خاصي نيستم ، ولي گذري به نوشته هاي بعضي دوستان و خواندن خاطره ها و نوشته هاشون بهم مي گه تو زندگي چيزهاي ديگري هم هست. اين حس معمولا بهم آرامش مي ده. فكر كردم اگه وبلاگ منم مسكن بعضي ها بشه تو چنين لحظاتي چقدر خوبه!
- يكي از دغدغه هاي اين روزهاي من اينه كه هرچه با خودم فكر مي كنم ، تو يكي دو سال اخير هيچ چيزي رو پيدا نمي كنم كه به عنوان سرگرمي جدي و يا يه جور انگيزه دنبالش كرده باشم. اصولا من هيچ وقت تو زندگيم آدمي نبودم كه سرگرمي جدي داشته باشم. اگر هم يه چيزهايي بوده ، بيشتر تحت تاثير دور و بريام انتخابشون كردم وخيلي زود و مقطعي هم رهاشون كردم ! فكر كردم يه جورايي بايد براي خودم يه همچين چيزي دست و پا كنم. شايد عادت به نوشتن و تقسيم اون با ديگران تمرين خوبي باشه . شايد هم ديگران بتونن با نظراتشون يه ايده هايي بهم بدن.
- اما اون چيزي كه نهايتا باعث شد قوه به فعل برسه ، ديدن بلاگ يكي از دوستانم بود كه خيلي اتفاقي بهش برخوردم. خوب راستش من هرچه وبلاگ دور و برم بود كه مي خوندم ، ميديدم كه يا درباره اون سرگرمي هاي جديشون مقاله و جمله و ... چيزاي جالب مي نويسن؛ كه من هيچ چيزي ندارم. يا اگه ذوق هنري يا ادبي دارن به قلم فرسايي درباره اونها مي پردازن؛ يا دست كم مسايل روز ادبي ، اجتماعي ، هنري ... رو نقد و بررسي مي كنن. خوب ! منم كه به دليل يه جور بيماري مزمن به نام " همه چيز در دنيا احمقانه است" نمي تونستم راجع به هيچ كدوم از اين چيزها بنويسم؛ تازه همين وبلاگ نويسي هم مدتها طول كشيد تا قبول كردم " احمقانه " نيست. تا اينكه وبلاگ دوستم رو ديدم كه راجع به خودش ، احساسات روزانه اش ، مسافرتهاي تفريحي و خيلي چيزهاي روزمره و ساده ، اونهم به زبون خيلي راحت نوشته بود. لابد از اين وبلاگ ها هم زياده و به تور من نخورده بوده! خلاصه، گفتم حالا كه مي شه اين جوري هم نوشت ، بذار منم يه امتحاني بكنم.
خلاصه نميدونم بلاخره تا كي اين نوشتن دوام مياره يا دوباره مرضم عود مي كنه و ...
بايد ديد!