Friday, March 9, 2007

مُسكِن

يه وقتايي توزندگي پيش مي ياد كه سردردهاي روزمره امونتو مي بره ؛ سرگيجه هم بهش اضافه مي شه تا فقط آرزو كني كاش بشه از همه چيز ، حتي از بدنتم فرار كني . اونوقت يهو ، خيلي اتفاقي يه مُسكِن به دستت مي رسه كه يه چند وقتي آرومت مي كنه ؛ خيليا مي گن چند وقتش به قوت مُسكِنه مربوطه ، اما من مي گم به خودت بستگي داره كه تا حالا چقدر از اينجور چيزها استفاده كرده باشي. مي دوني هميشه ترسم اينه كه يه روز ديگه هيچ زهرماري رويم اثر نكنه
بگذريم ، خلاصه همه اينا رو گفتم كه بگم اين پاييني رو اگه امتحان نكردي ، بگير اين دفعه كه دردت اومد بنداز بالا ، برا من يه چند روزي جواب داد ، ببين برا تو هم كار مي كنه
زندگي مثل شطرنج مي مونه ؛ اگه بازي رو بلد نباشي ، همه مي خوان يادت بدن ؛ ولي اگه خوب بازي كني ، همه مي خوان تو رو شكست بدن