Friday, June 8, 2007

درهم و برهم

این جمله که هیچوقت نمی تونی تو زندگی همه چیزو با هم بدست بیاری یا همه آدمها را راضی نگه داری ، جمله جدیدی نیست. فکر کنم همه تو زندگیشون یا وقتی داشتن یکی رو با نصیحت های فلسفیشون خفه می کردن یا وقتی یکی دیگه داشته با اونها این کار رو می کرده ، گفته یا شنیده باشن. تقریبا همه هم به درستی این مطلب باور دارن . اما تو عمل ، نمی شه که نمی شه! و
می دونی تازگیها فکر می کنم همه زندگیم داره تو چرخ و فلک می گذره که سرعتش داره تندتر و تندتر می شه. یعنی پیش میاد که می گم خوب انگار همه چیز داره خوب پیش می ره. این همون وقتیه که رسیدم بالای بالای چرخ و فلک. اما ، تا می خوام نفسی تازه کنم و یه دیدی به منظره های دور و بر بزنم ، یهو با سرعت زیاد هلم می دن به پایین و دوباره از نو...و
بدیش اینه که اینقدر این بالا و پایین رفتن ها تکراری شده که دیگه از مسیر هم داره حالم به هم می خوره. میدونی فرمول این روزهای زندگی من شده "محافظه کاری و ایجاد تعادل بین نیروهای متضاد زندگی از نوع اجتماعی ، خانوادگی ، احساسی و غیره" که نهایتا داره به فروپاشی کل این سیستم مزخرف که "من" نام داره می انجامد. حالا که مشکل رو گفتم ، چند گزینه راه حل هم پیشنهاد دارم که خوشحال می شم بقیه هم گزینه پیشنهادیشون رو اعلام کنن: و
حذف کامل عوامل موجودو تنفس در خلا
حذف بعضی عوامل و انحطاط در سایر موارد
حذف من به عنوان سیستم معیوب در تنیجه فرآیند آنتروپی
اعتماد به طبیعت به عنوان عامل انحطاط سیستم های ناکارآمد که می تواند به حذف عوامل و یا سیستم بیانجامد
تحمل ، تحمل و خفقان
پ.ن فعلا گزینه آخر به عنوان سهل الوصول ترین گزینه مورد اجراست ، اگرچه نتیجه آن منجر به اعمال محتوم یکی از گزینه های بالایی در آینده نزدیک می گردد. و
و