Sunday, May 31, 2009

برهنه

عريان مي بينم خود را
در چشمان رهگذري كه
در فاصله قرمز شدن يك چراغ سبز براي او
و سبز شدن يك چراغ قرمز براي من
با جسمم معاشقه مي كند
و با روحم در ستيز است

4 comments:

یک قدیس said...

با پست قبلی ات موافقم
دربست

power of god said...

سلام
نوشته با احساس و در عین حال تاثیر گذاری بود.غم و رنج زیادی رو توش دیدم.بعضی از رهگذرها واقعا بی وجود هستند!می شه اینجوری به قضیه نگاه کرد : چراغ قرمز شما که هیچوقت سبز نمی شه پس بهتره به نگاه حریص دیگران که در انتظار تغییر رنگ چراغ هستند بی توجه باشید هرچند می دونم سخته.برام یک دنیا مطلب داشت این شعر. من گرچه یک مرد هستم اما واقعا وقتی آدمهایی از جنس مذکر! را که برا خانمها مزاحمت ایجاد می کنند، می بینم تا مدتها متاثر می شم و تنها کاری که از دستم بر می آد نگاه شماتت بار به اونهاست.
واقعا عالی بود این نوشته .بهترین متنی بود که امسال خوندم.
باید بیشتر در موردش فکر کنم.

سينا said...

خواندم و حيفم آمد ننويسم زيبا بود و از حس و فكري كه تو اين متن بود لذت بردم.
دست مريزاد

امیر said...

آن بوسه ای که از لبان یار به بیرون می تراود شمیم نوازشگر دریای مهربانی است......بوسه