Wednesday, September 15, 2010

آرام گرفتي

هر چقدر هم منطقي باشي و بگي كه خدا رو شكر راحت شد و خب 90 سال هم كم سني نبوده ، بالاخره مرگ توي اين سن يك اتفاق طبيعيه ، باز هم نمي توني ناراحت نباشي و جلوي اشكاتو بگيري

Friday, March 19, 2010

ای دریغ از تو اگر

قدیم تر ها که حال و حوصله بیشتری داشتم ، برای تبریک عید اغلب می گشتم که یک شعری ، متنی ، جمله ای چیزی پیدا کنم و چاشنی تبریک عیدم کنم و برای دوست و همکار و چه بسا دشمن هم بفرستم. فریدون مشیری هم با شعر معروف "غنچه های نیمه باز"ش ، معمولا جزء اولین انتخابهایم بود
حالا یک چند سالی می شه که تبربکهایم خلاصه می شوند در یک "سال نو مبارک" کوتاه ، تازه اونهم به کسایی که هیچ راه گریزی از تبریک گفتن بهشون ندارم
اما امروز ، با ای میل از یکی از دوستان تبریک عیدی گرفتم که متنش همین شعر مرحوم مشیری بود. . یک تکه اش خیلی به دلم نشست ، انگار بعد از این همه سال که این شعر رو از حفظ بودم ، امسال معنیش رو درک کردم
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
خوش به حال غنچه های نیمه باز
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود، هفتاد رنگ
حالا همش دارم فکر می کنم یعنی چه جوری می شه شیشه غم رو کوبید به سنگ وقتی همه سنگها به سمت تو پرتاب شده و دیگه سنگی نمونده

Sunday, February 7, 2010

دلتنگي هاي معمولي يك آدم معمولي

سلام

دلم گرفته ، نمي دونم از كجا برات بگم . مي خوام بگم ،‌اما راستش نمي تونم ، يعني واقعا نمي تونم ، مي خواي بدوني چه جوري نمي تونم ، الان بهت مي گم همه چيزهايي كه مي خوام بهت بگم توي ذهنم مي آيد . نه فقط چيزهايي كه مي خوام به تو بگم ، همه چيزهايي كه مي خوام بگم ،‌كلا بگم به همه و به تو هم ... اما بعد مي گم : خب كه چي ؟ ! حالا گيرم كه گفتي ، گيرم كه نوشتي ، گيرم كه ناليدي و گريه كردي و بقيه هم خوندن و پسنديدن و نپسنديدن و و... خب باز هم كه چي ؟ چه چيزي فرق مي كنه بين اونوقت كه بگي با حالا كه نگفتي ؟
اصلا چي مي خواستم بگم ؟ ! صب كن فكر كنم ... هيچي بابا ، حالا كه دارم فكرشو مي كنم ،‌مي بينيم واقعا مسخره تر از اونيه كه حتي فكرشو بكني . اما مي گم ،‌بهت مي گم براي اينكه بينمون حرفي نگفته نمونه ،‌حداقل از طرف من ، چون تو كه كلا ذات ناگفته هايي

مي خواستم بگم اين سومين باريه كه لاك ناخن هايم رو عوض مي كنم بدون اينكه تواونها روديده باشي
مي خواستم بگم كه يك چهارشنبه اي رفتم تاتر ، بدون اينكه بعدش با تو درباره اش صحبت كنم
مي خواستم بگم كه كلي خنديدم بدون اينكه با تو باشه و كلي گريه كردم براي تو اما بي تو
مي خواستم بگم كه كلي شبه كه هيجان زده صفحه ايميلم رو باز مي كنم به اميد اينكه تو هم همون موقع صفحه ايميل خودتو باز كني
مي خواستم بگم كه ديدي سلينجر هم رفت و هولدن رو تنها گذاشت ؟
مي خواستم بگم كاش براي يه بار هم كه شده شازده كوچولو رو مي خوندي ، كه اگه مي خوندي مي تونستم بهت بگم يعني چي وقتي شرايط عوض مي شه ولي دستورها عوض نمي شه
مي خواستم بهت بگم چقدر دلم براي ديدن اسمت روي صفحه موبايلم تنگ شده
مي خواستم بهت بگم كه همين امروز يه جايي به كلمه كتابناك رسيدم و يهو دلم برات پر كشيد
مي خواستم بهت بگم كه " حرف ما بسيار و وقت ما اندك و آسمان هم كه باراني است"، پس بيا حرف بزنيم
مي خواستم بهت بگم كه هرچي بيشتر فكر مي كنم ،‌كمتر مي فهمم كه بايد با تو چي كار مي كردم
مي خواستم بهت بگم كه وقتي نه سال پيش يك بار تو رو ديدم و ديگه نديدمت ، همونقدر به نظرم عجيب اومدي كه الان بعد از اينكه نه ماه بهم زنگ زدي و بهت زنگ زدم و اومدم و اومدي و بعد ديگه نيومدي
مي خواستم بهت بگم كه چقدر باهات راحت بودم وقتي با هم راه مي رفتيم و زمين و زمان و هرچي توي اونه رو نقد مي كرديم و چقدر سخت و دور بودي وقتي مي خواستيم از خودمون بگيم
مي خواستم بهت بگم كه با من بودي و نبودي يعني دور بودي
مي خواستم بهت بگم كه تيشه برداشتم كه بيستون بينمون رو بكنم تا صداتو از نزديك تر بشنوم ، اما نمي دونستم كه ريشه ما توي دل همين بيستون بود
پس كندم كلا از ريشه چون هيچ نهالي توي سنگ دوام زيادي نمي آره
اگه نمي كندم ، خشك مي شديم ،‌مي پوسيديم هرچند شايد چند صباحي ديرتر
راستي ،‌اگه بودي بهت مي گفتم كه ديدي بالاخره تونستم... حتي يك كلمه هم انگليسي نيست. اين همه باهات حرف زدم ، همش به فارسي، كاشكي بودي

Wednesday, August 5, 2009

شرمنده

شرمنده

اين روزها شرمندگي بيشترين حالتي است كه عميقا حسش مي كنم. چون

شرمنده ام از اينكه مي ترسم. مي ترسم براي تو ، براي خودم ، براي خواهرم ، براي كشورم ، براي آينده ام و خلاصه براي مختصر آرامش و آسايشم

شرمنده ام از اينكه تو رو مردم خطاب مي كنم ، بهت احسنت مي گم ولي جرات ندارم خودم رو بگذارم در كنارت

شرمنده ام از اينكه بي پروا مي خواهم دوستم بدارند

شرمنده ام از اينكه وقتي از زنگ زدن كسي خوشحالم ، بي دليل قهقهه مي زنم و جوابي ندارم وقتي طرف ازم سوال مي كنه : چرا بيخودي اينقدر مي خندي ؟

شرمنده ام كه دوست دارم اعتقاد داشته باشم: كسي مي آيد ، كسي كه مثل هيچكس نيست

شرمنده ام كه هستم ولي نيستم

شرمنده ام كه چيزهايي رو مي خوام كه نمي گم و چيزهايي رو نميخوام كه مي گم

شرمنده ام از اينكه خسته ام

شرمنده ام از اينكه بلند صحبت مي كنم ، وقتي كه هيجان زده هستم

شرمنده ام از اينكه در انتظارم

و خلاصه كلي چيزهاي ديگه كه بابتش شرمنده ام، شرمنده خودم

Monday, July 20, 2009

روحش شاد

اين روزها حجم اتفاقات ناگوار با چنان سرعت فراينده اي در حال ازدياد است كه حتي فرصت تاسف خوردن هم نداري
توي اين وانفساي خون و زور و حبس ، اسماعيل فصيح هم رفت تا ريه هايش بيش از اين از هواي مسموم اين روزها پر و خالي نشود
جاي خاليش پر شدني نيست
روحش شاد

Sunday, May 31, 2009

برهنه

عريان مي بينم خود را
در چشمان رهگذري كه
در فاصله قرمز شدن يك چراغ سبز براي او
و سبز شدن يك چراغ قرمز براي من
با جسمم معاشقه مي كند
و با روحم در ستيز است

Tuesday, May 26, 2009

دلايل قاطعي دارم كه

دلايل قاطعي دارم كه

كلا از اين فضا و اين صحبتها و جار و جنجال هاي اين روزها حالم به هم بخوره. ادمهايي كه تا ديروز بزرگترين مشكلشون مهموني آخر هفته و باز شدن فلان رستوران جديد بوده حالا يك شبه روشنفكر مي شن ، حرفهاي گنده گنده مي زنن و هر كدام به رنگي (!) در مي آن كه صرفا از مد عقب نمونن

كسي در مملكت نيست كه بتونه در مخيله اش هم بگنجونه در عرض چهار سال بيست هزار (!) اختراع در مرز پر گهر به ثبت رسيده باشه. پس از اين بابت ما مصداق عملي "فرض محال ، محال نيست" شده ايم كه بر ما واجب است حمد و سپاس ايزد منان را ، نه ببخشيد ، سپاس از حضرت ولي عصر

سياست هويج و چماق ، به صورت بومي شده بايد به سياست چماق و پانسمان تغيير نام دهد

البته براي خودم دلايل قاطعي دارم كه بازي " بد و بدتر" مثل بازي گل يا پوچه كه چون گل مدتهاست خشك شده ، به "پوچ يا پوچ" تغيير ماهيت داده. پس من بازي نمي كنم